عاشقی -3

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خواستگارى

    نظر

روزى خدمتکارم از من پرسید: آیا از خواستگارى فاطمه خبر دارى ؟ گفتم : نه


گفت : کسانى وى را از پدرش خواسته اند. اما تعجب است که پا پیش ‍ نمى گذارى و فاطمه را از رسول خدا(ص ) نمى خواهى ؟!
گفتم : من چیزى ندارم که با آن تشکیل خانواده دهم
.
گفت : اگر تو نزد رسول خدا(ص ) شوى (من مطمئنم که ) فاطمه را به تو تزویج خواهد کرد
.
به خدا سوگند، آن کنیز، چندان در گوش من خواند تا جرأت اقدام را در من پدید آورد. و مرا وادار ساخت که نزد رسول خدا(ص ) بروم
.
قال على : خطبت فاطمه الى رسول الله (ص ) فقالت لى مولاه : هل علمت ان فاطمه قد خطبت الى رسول الله (ص ) ؟

قلت : لا .
قالت : فقد خطبت ، فما یمنعک ان تاتى رسول الله (ص ) فیزوجک ؟ فقلت و عندى شى اتزویج به ؟ قالت : انک ان جئت الى رسول الله (ص ) زوجک . فوالله ما زالت ترجینى...(2)
.(1)

 

 

 


 

کابین
...
هنگامى که براى خواستگارى فاطمه رفتم ، مجذوب حشمت و حرمت رسول خدا(ص ) شدم و خاموش در برابر او نشستم ؛ بخدا قسم ، کلمه اى بر زبانم جارى نشد.
رسول خدا(ص ) که چینن دید پرسید: چه مى خواهى ؟ آیا حاجتى دارى ؟

من همچنان خاموش ماندم و چیزى نگفتم . دوباره پرسید، و من باز ساکت بودم . تا اینکه براى بار سوم گفت : شاید براى خواستگارى فاطمه آمده اى؟
گفتم : آرى ، فرمود: آیا چیزى دراى که آن را کابین زهرا سازى ؟
گفتم : نه ، یا رسول الله (ص (.
فرمود: زرهى را که به تو داده بودم ، چه کردى ؟

گفتم : دارم ، اما چندان ارزشى ندارد و بیش از چهار صد درهم بها ندارد.
فرمود: همان را کابین فاطمه قرار بده و بهایش را نزد من بفرست
.
قال على (ع ):... حتى دخلت على رسول الله (ص ) و کانت له جلاله و هیبه فلما قعدت بین یدیه افحمت فو الله ما استطعت ان اتکلم
.
فقال : ما جا بک ؟ الک حاجه ؟ فسکت
.
فقال : لعلک حئت تخطب فاطمه ؟ فلت : نعم ، قال : فهل عندک من شى تستحلها به ؟

قلت : لا و الله یا رسول الله (ص )! فقال : ما فعلت الدرع التى سلحتکها؟ فقلت : عندى و الذى نفسى بیده انها لحطیمیه ، ما ثمنها الا اربعماثه درهم .
قال : قد زوجتکها، فابعث فانها کانت لصداق بنت رسول الله ص (3) 

 

جهاز مختصر
...
من برخاستم و زره را فروختم و پول آن را به خدمت آوردم و در دامنش ‍ ریختم .
حضرت از من نپرسید که چند درهم است و من نیز چیزى نگفتم . سپس ‍ بلال را صدا زد و مشتى از آن درهمها را به او داد و فرمود: با این پول براى فاطمه عطریات تهیه کن
.
بعد با هر دو دست خود مشتى را برگرفت و به ابوبکر داد و فرمود: از لباس و اثاث منزل آنچه مورد نیاز است خریدارى کن . عمار یاسر و تنى چند از اصحاب را هم همراه او روانه کرد. آنها وارد بازار شدند و هر یک چیزى را مى پسندید و ضرورى مى دانست ، به ابوبکر نشان مى داد و با موافقت او مى خرید. از چیزهایى که آن روز خریدند
:
پیراهنى به بهاى هفت درهم و چارقدى به چهار درهم ، قطیفه مشکى بافت خیبر، تخت خوابى بافته از برگ خرما. دو تشک که از کتان مصرى رویه شده بود که یکى از لیف خرما و دیگرى را از پشم گوسفند پر کرده بودند. چهار بالش از چرم طائف که از علف اذخر (گیاه مخصوصى است در مکه ) پر شده بود. و پرده اى پبشمین و یک قطعه حصیر، بافت هجر (مرکز بحرین آن زمان ) و آسیاب دستى و کاسه اى براى دوشیدن شیر و مشکى براى آب و ابریقى قیر اندود و سبویى بزرگ و سبز رنگ و تعدادى کوزه گلى
.
اشیاء خریدارى شده را نزد رسول الله (ص ) آوردند. حضرت همین طور که جهاز دخترش را مى دید و آن ها را بررسى و ورنداز مى نمود گفت : خدا به اهل بیت برکت دهد
.
قال على (ع ):... قال رسول الله (ص ) قم فبع الدرع ، فقمت فبعته و اخذت الثمن و دخلت على رسول الله (ص ) فسکبت الدرهم فى ححره فلم یسالنى کم هى ؟ و لا انا اخبرته ، ثم قبض قبضه و دعا بلالا فاعطاه فقال : ابتعغ لفاطمه طیبا، ثم قبض رسول الله (ص ) من الدراهم بکلتا یدیه فاعطاه ابابکر و قال : ابتع لفاطمه ما یصلحها من ثیاب و اثاث البیت و اردفه بعمار بن یاسر و بعده من اصحابه . فحضروا السوق فکانوا یعترضون الشى مما یصلح فلا یشترونه حتى یعرضوه على ابى بکر فان استصلحه اشتروه
.
فکان مما اشتروه : قمیص بسبعه دراهم و خمار باربعه دراهم و قطیفه سودا خیبریه و سریر مزمل بشریط و فراشین من خیش مصر حشو احدهما لیف و حشو الاخر من صوف و اربع مرافق من ادم الطائف حشوها اذخر و ستر من صوف و حصیر هجرى و رحى للید و مخضب من نحاس و سقا من ادم و قعب للبن و شن للما و مطهره مزفته و جره خضرا و کیزان خزف
.
حتى اذا استکمل الشرا حمل ابوبکر بعض المتاع و حمل اصحاب رسول الله (ص ) الذین کانوا معه الباقى فلما عرض المتاع على رسول الله (ص ) جعل یقلبه بیده و یقول : بارک الله الاهل البیت . (4)

جشن عروسى
یک ماه گذشت و من هر صبح و شام به مسجد مى رفتم و با پیامبر خدا(ص ) نماز مى گزاردم و به منزل باز مى گشتم . اما در این مدت صحبتى از فاطمه به میان نیامد. تا اینکه همسران رسول خدا(ص) به من گفتند: آیا نمى خواهى که ما با رسول خدا(ص ) سخن بگوییم و درباره انتقال زهرا به خانه شوهر، با حضرتش گفتگو کنیم ؟
گفتم : آرى چنین کنید.
آنها نزد پیامبر خدا(ص ) رفتند، و از آن میان ام ایمن گفت : اى فرستاده خدا! اگر خدیجه زنده بود چشمانش به جشن عروسى فاطمه روشن مى شد. چه خوب است شما فاطمه را به خانه شوهر بفرستید تا هم دیده زهرا به جمال شویش روشن گردد و سر و سامانى بگیرد و هم ما از این پیوند فرخنده شادمان گردیم ؟ اتفاقا على هم چنین خواسته است
.
پیغمبر فرمود: پس چرا على چیزى نگفت ؟ ما منتظر بودیم تا او خود همسرش را بخواهد
.
من گفتم : اى رسول خدا(ص )! شرم مانع من بود
.
پس رو به زنان خود کرد و فرمود: چه کسانى اینجا حاضرند؟

ام سلمه گفت : من و زینب و فلانى و فلانى ...
فرمود: پس هم اکنون حجره اى براى دختر و پسر عمویم آماده کنید. ام سلمه پرسید: کدام حجره ؟ فرمود: حجره خودت مناسبتر است . به زنها هم فرمود که برخیزند و مقدمات جشن عروسى را آماده کنند
.
قال على (ع ):... فاقمت قعد ذلک شهرا اصلى مع رسول الله (ص ) و ارجع الى منزلى و لا اذکر شیئا من امر فاطمه ثم قلن ازواج رسول الله (ص ) الا نطلب لک من رسول الله (ص ) دخول فاطمه علیک ؟ فقلت افعلن ، فدخلن علیه فقالت ام ایمن : یا رسول الله (ص )! لو ان خدیجه باقیه لقرت عینها بزفاف فاطمه و ان علیا یرید اهله ، فقر عین فاطمه ببعلها و اجمع شملها و قر عیوننا بذلک
.
فقال : فما بال على لایطلب منى زوجته ؟ فقد کنا نتوقع ذلک منه
...
فقلت : الحیاه یمنعنى یا رسول الله (ص )

فالتفت الى النسا فقال : من ههنا؟ فقالت ام سلمه : انا ام سلمه و هذه زینب و هذه فلانه و فلانه ، فقال رسول الله (ص ) هیئوا لابنتى و ابن عمى فى حجرى بیتا.
فقالت ام سلمه : فى الى حجره یا رسول الله (ص )؟ فقال رسول الله (ص ): فى حجرتک و امر نساه ان یزین و یصلحن من شانها....(5)

 

عطر ویژه
ام سلمه نزد فاطمه رفت از وى پرسید: آیا از عطریات و بوى خوش ‍ چیزى اندوخته دارى ؟
فرمود: آرى ، سپس برخاست و رفت و با خود شیشه اى همراه آورد و قدرى از محتواى آن را در کف دست ام سلمه ریخت . ام سلمه گفت : بوى خوشى از آن استشمام کردم که هرگز مانند آن نبوییده بودم . از فاطمه پرسیدم : این بوى خوش را از کجا تهیه کردى ؟
فرمود: هنگامى که دحیه کلبى به دیدار پدرم مى آمد، پدرم مى فرمود: زیر اندزى براى عموى خود بگسترم ، دحیه بر آن مى نشست و چون برمى خاست از لباسهایش چیزى فرو مى ریخت و من به امر پدرم آنها را جمع کرده و درون این شیشه نگهدارى مى نمودم .
(بعدها) این جهت را از رسول خدا پرسیدم ، فرمود: او دحیه کلبى نبود، بلکه جبرئیل بود که شبیه او به دیدارم مى آمد. و آنچه از بالهاى او فرو مى ریخت ، عنبر بود
.
قال على (ع ):... قالت ام سلمه : فسالت فاطمه ، هل عندک طیب ادخر تیه لنفسک ؟ قالت : نعم ، فاتت بقاروره فسکبت منها فى راحتى فشممت منها رائحه ما شمت مثلها قط، فقلت : ما هذا؟ فقالت: کان دحیه الکلبى یدخل على رسول الله (ص ) فیقول لى یا فاطمه ؟

هات الوساده فاطر حیها لعمک فاطرح له الوساده فیجلس علیها، فاذات نهض سقط من بین ثیابه شى فیامرنى بجعه ، فسال على رسول الله (ص ) عن ذلک ، فقال : هو عنبر یسقط من اجنحه جبرئیل .(6)

 

ولیمه
شبى که مى خواستند عروس را به خانه شویش ببرند پیامبر خدا(ص ) فرمود: گوشت و نان نزد ما هست ، شما فقط روغن وخرما تهیه کنید.
من روغن و خرما تهیه کردم و حضرت هم گوسفندى به همراه نان فراوان فرستاد و خود نیز آستینها را بالا زد و با دست مبارک خرماها را از میان مى شکافت و (پس از جدا کردن هسته ) آنها را درون روغن مى ریخت . هنگامى که خوراک حیس )غذایى آمیخته از آرد و خرما و روغن ) آماده شد به من فرمود: هر که را مى خواهى دعوت کن
.
قال على (ع ): ثم قال لى رسول الله (ص ): یا على ! اصنع لا هلک طعاما فاضلا ثم قال : من عندنا اللحم و الخبز و علیک التمر و السمن
.
فاشتریت تمرا و سمنا فحسر رسول الله (ص ) عن ذراعه و جعل یشدخ التمر فى السمن حتى اتخذه حیسا و بعث الینا کبشا سمینا فذبح و خبز لنا خبز کثیر، ثم قال لى رسول الله (ص ): ادع من احببت .... (7)

میهمانى
من به مسجد آمدم (تا کسانى را براى شرکت در ولیمه فاطمه دعوت کنم ) دیدم مسجد از جمعیت موج مى زند. خواستم از آن میان عده اى را به میهمانى بخوانم و بقیه را واگذارم اما از این کار شرم کردم و تبعیض را روا ندانستم به ناچار بر بالاى بلندى مسجد ایستادم و بانگ برداشتم که : به میهمانى ولیمه فاطمه حاضر شوید.
مردم دسته دسته به راه افتادند. من از کثرت مردم و اندک بودن غذا خجالت کشیدم و ترسیدم که به کمبود غذا مواجه شوم . رسول خدا(ص ) متوجه نگرانى من شد و فرمود: على ! من دعا مى کنم تا غذا با برکت شود
.
شمار میهمانان بیش از چهار هزار نفر بود که به برکت دعاى پیغمبر همه از خوراکى و نوشیدنى سیر شدند و در حالى که دعا گوى ما بودند، خانه را ترک کردند، و با این همه ، چیزى از اصل غذا کاسته نشد. در پایان رسول گرامى کاسه هاى متعدد خواست و آنها را از خوراکى انباشت و به خانه هاى همسران خویش فرستاد. سپس فرمود تا کاسه دیگرى آوردند، آن را هم پر از غذا کرد و گفت : این ظرف هم از فاطمه و شویش باشد
.
قال على (ع ):... فاتیت المسجد و هو مشحن بالصحابه فاحییت(8) ان اشخص قوما و ادع ، ثم صعدت على ربوه هناک و نادیت : اجیبوا الى ولیمه فاطمه ، فاقبل الناس ارسالا، فاستحییت من کثره الناس و قله الطعم ، فعلم رسول الله (ص ) ما تداخلنى ، فقال یا على ! انى سادعوا الله بالبرکه ... فاکل القوم عن آخرهم طعامى و شربوا شرابى و دعوا لى بالبرکه و صدروا و هم اکثر من اربعه الاف رجل و لم ینقص من الطعام شى ، ثم دعا رسول الله (ص ) باصحاف فملئت و وجه بها الى منازل ازواجه ثم اخذ صحفه و جعل فیها طعاما و قال : هذا لفاطمه و بعلها.(9)